عروسی...
بابایی ١ هفته رفته بود هند برای درست کردن کارای نادیا و نلیا خانومی و ما خونه مامانی موندیم....و من و نادیا و خاله به یه عروسی هم رفتیم که نادیا خیلی خوشحال بود و کلی شیطونی میکرد و بعد از اون هم ٢ روز برای خرید لباس بیرون رفتیم و نلیا پیش بابا بزرگش موند خریدمون طول کشید چون شنبه که بابایی از هند میومد دامادی پسر خاله ام بود و ما خیلی مشغول بودیم. ... نادیا و آرتین خواهر زاده داماد هم روز عروسی ساقدوش های عروس و داماد شدن و از وقتی وارد سالن شدن بچه ها تا بالای سن باهاشون راه رفتن. .. و نادیا جون هم با لباس عروسش و دسته گلی که براش سفارش داده بودن تا آخر شب رقصید و بیدار موند حتی تا موقع عروس کشونی. .. هر چی بچه اونجا بود خوابش برده بو...
نویسنده :
...مامان نیلوفر...
18:39